درس-گفتارهای الهیات شفا» شرح وتحلیل فصل یکم از مقاله ی یکم فن سیزدهم شفای شیخ » درس-گفتار سوم
جمعه 24.4.84 برابر 8 جمادی الثانی 1426
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد خاتم المرسلین و آله الائمة المعصومین
و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین الیوم الی قیام یوم الدین
اما بعد
مرحله ی دوم تمهید یونانی: تقسیم علوم از دیدگاه ارسطو
در فصل هفتم از کتاب کاپّا می گوید:
“هر علمی اعم از علوم صناعی و علوم ریاضی،مبادی و علل هر یک از موضوعات خود را می جوید،مانند علم پزشکی و ورزش و سایر علوم”(آ1064).
اینجا ما با یک تقسیم دیگر روبرو هستیم و آن تقسیم علوم به صناعی و ریاضی است و البتّه کمی بعد فلسفه را از همه ی این علوم سوا می کند.و ضمناً معلوم می شود که پزشکی و ورزش هم از دید ارسطو علمند.حالا ملاک این تقسیم را بررسی کنیم،این تقسیم کمی با ظاهرش تفاوت می یابد.می گوید که علوم صناعی و علوم ریاضی به تحقیق در یک جنس می پردازند ولی نه به عنوان موجود بما هو موجود و فقط فلسفه است که به این نحو تحقیق می کند.پس در واقع علم را تقسیم می کند به علمی که جنس را تحقیق می کند – یعنی ماهیّت-،و علمی که وجود را بررسی می کند.بعد در مرحله ی بعد دسته ی اوّل تقسیم می شود به ریاضی و صناعی و ورزش و طب هم داخل یکی از این دو و در واقع داخل در علم عای جنس و ماهیتند.
چند جمله بعد می گوید که:
”یکی از علوم علم طبیعی است و تردید نیست در این که این علم باید با علوم عملی و علوم صناعی فرق داشته باشد،زیرا در علوم صناعی مبدأ حرکت در صانع است نه در مصنوع،و این مبدأ یا صناعت است یا قوّه ای دیگر.در علوم عملی نیز حرکت در عامل است نه در عمل.ولی علم طبیعی به اشیائی ناظر است که مبدأ حرکتی در خویشتن دارند.بنابرین علم طبیعی نه علم عملی است و نه علم صناعی،بلکه علم نظری است،زیرا به هر حال باید تحت یکی از این سه جنس قرار داشته باشد.”(ای 1064).
به نظر من این عبارات تقسیم قطعی و جدّی ارسطو در طبقه ی اوّل تقسیم را نشان می دهد. علوم را تقسیم کرده به نظری و عملی و صناعی و هر سه را هم تعریف کرده است. پس تقسیم ارسطو یک قسم “صناعی” هم دارد که در اخلاف کم کم حذف می شود و در ابن سینا دیگر نیست. راس در تکنگاریش در باب ارسطو این قسم سوم را توجه کرده (ترجمه ی فارسی:287). این از طبقه ی اوّل تقسیم ارسطویی.
حالا باید دید که در طبقه ی بعد هر یک از اینها را چگونه تقسیم می کند، که از این میان حکمت نظری بررسی شد.
در تحلیلات ثانیه یک عبارتی دارد ارسطو که کمی سخت است فهمش، می گوید:
”و امّا درباره ی اینکه چگونه باید دیگر کارکرد های ذهنی باقیمانده را در میان اندیشه های برهانی و عقل و دانش و فن و هوش عملی و حکمت بخش کرد،باید گفت که این امر بیشتر به نظریه ی طبیعی تعلّق دارد و از سوی دیگر تا اندازه ای به علم اخلاق”(ب 89،سطر 9)
.حالا این را فعلاً فقط در نظر نگه دارید تا بعداً به دردمان بخورد.
حالا در حکمت عملی کمی سخت تر به نتیجه می رسیم، چون اینجا تقسیم کمی فرق می کند. ارسطو همانطور که راس تشخیص داده اخلاق و سیاست را از هم جدا نمی داند و این نکته ی بسیار حائز اهمّیتی است. من عین عبارت راس را از روی ترجمه ی آقای دکتر قوام می خوانم:
”به عقیده ی ارسطو دانش بر طبق اینکه خودش هدف باشد،یا ابزاری برای عمل باشد،یا ابزاری برای ساختن چیزی سودمند یا زیبا باشد،سه گونه است:نظری،عملی یا تولیدی.برترین دانش عملی – که دانش های عملی دیگر فروعات و کارگزاران آن هستند- سیاست است،یا چنانکه ما با نظر به آگاهی مان از عضویت انسان در جوامعی غیر از دولت،ممکن است بیشتر مایل باشیم نام دیگری به آن بدهیم،دانش اجتماع است.اخلاق بخشی از این دانش است،از اینجاست که ارسطو هرگز از اخلاق به عنوان دانشی جدا سخن نمی گوید،بلکه به عنوان بررسی منش یا بحث های ما در باب منش سخن می گوید.کلّ دانش سیاست به دو بخش تقسیم می شود که از برای ِ راحتی می توان اخلاق و سیاست نامید.”(راس:287).
حالا شما خود سیاست ارسطو را بررسی کنید می بینید که در واقع دو بخش است که یکی تدبیر منزل است و یکی سیاست. پس در واقع ارسطو در حکمت عملی یک تفکیکانی کرده امّا همه در داخل علم سیاست بوده و بیش از این صراحت ندارد.
حالا بعد این سه قسم که از دید ارسطو اجزای سیاست بودند، سه قسم و سه علم در علوم عملی دانسته شدند که آنچه ما در تقسیم معروف می شنویم که فلسفه ی عملی مشتمل بر تدبید منزل و سیاست و اخلاق است، همین است.
حالا من دیگر حوصله ندارم تک تک تعبیرات ارسطو را بخوانم، امّا فی الجمله معلوم شد که انتساب این تقسیم به ارسطو حالا با کمی مسامحه در نهایت درست است، الّا اینکه قسم سوم علوم که صناعی باشد در تعریف خذف شده. پس مناقشه ی آقای شرف یک مناقشه ی بی ربط و بی وجهی بود.
حالا این را هم بگویم که آکویناس در شرح مابعد الطّبیعه گفته که علوم عملی علوم اخلاقی هم نامیده می شوند و علوم صناعی هنرهای مکانیکی هم نامیده می شوند.(شرح مابعد الطّبیعه:400) که حالا این هم فقط گفته شد که در ذهنتان باشد.
خلاصه رأی ارسطو در تقسیم علوم به حدّ لازم بیان شد. ضمناً این کتاب آقای دی.جی.اوکانر را هم که من تازگی ها خواندم و جناب آقای دیهیمی که از فضلای مترجمین هستند ترجمه کرده اند، همین نحوه ی تقسیم که ما پیدا کرده ایم تأیید کرده و او هم از ارسطو همین را فهمیده(ارسطو:50-51).
vتمهید اسلامی: سیر تقسیم حکت به نظری و عملی در اسلام
حالا همین تقسیم هم عیناً وارد تفکّر اسلامی شد و پذیرفته شد. حالا باید ببینیم که سنّت اسلامی تا زمان ابن سینا چگونه جلو رفته است. نصر می گوید که کوشش مسلمانان برای طبقه بندی علوم از قرن سوم با کار کندی آغاز شد (علم و تمدّن در اسلام:46) ولی کندی را من نخوانده ام، حالا کسی بررسی کند، ولی تا جایی که می دانم تقسیم کندی نباید با ارسطو خیلی فرق داشته باشد.
عمده ی کار مهمّی که شده کار فارابی است که “احصاء العلوم” را نوشته که یک طبقه بندی کامل و بکری در آن طرح کرده که ظاهراً در غرب بیشتر اثر کرده تا در اسلام که کلّاً فارابی رفته تحت شعاع ابن سینا و خوب توجّه نشده. حالا طبقه بندی او هم کامل نیست و با وجود آنکه در کیمیا و علوم غریبه و تعبیر خواب رساله هایی نوشته اینها را در طبقه بندیش ندارد. و معلوم هم نیست که چرا همه در این ذکر نکردن این گونه علوم از او تبعیّت کرده اند. فارابی علوم را تقسیم می کند به 1.علم زبان،2 .علم منطق، 3.علم تعالیم، 4.علم طبیعی و علم الهی، 5.علم مدنی و فقه و کلام و دوباره هر یک را به شعب کثیری تقسیم کرده است و این را می توانید در همان کتاب آقای نصر بخوانید(علم و تمدّن در اسلام:46-49).
حالا ما می دانیم که ابن سینا فارابی را خیلی خوب خوانده بود. امّا با این وجود او مطلقاً استفاده از آراء فارابی در این زمینه ها نکرده، یا لا اقل در شفاء و آثار متداولش نکرده.
vتطبیق سینوی: رسالة فی اقسام العلوم
حالا هم نصر (همان:49) و هم دکتر جهانگیری (بیکن:61) یک کتابی از ابن سینا ذکر کرده اند، به نام “فی اقسام العلوم”. من این رساله را که سابقاً در هامش الهیاّت شفا فکر می کنم چاپ سنگی شده بود، در سال های طلبگی خوانده ام و اگر درست به یاد بیاورم اینجا پیرو فارابی ست. من سعی می کنم که تا جلسه ی آتی پیدا کنم و نگاه کنم، ببینم آنجا قضیّه از چه قرار است. صفا در مورد این رساله گفته:
”رسالة فی اقسام العلوم الحکمیة،یا اقسام الحمکة،یا تقسیم الحکمة و فروعها.در این رسالع شیخ به اقسام علوم عقلیه بر طریق ایجاز و اجمال اشاره کرده است.نسخ متعدّد از این رساله در کابخانه ی مشهد و استانبول و بودلیان و قاهره وموزه ی بریتانیا موجود است.این رساله در مجموعه ی “تسع رسائل فی الحکمة و الّطبیعیّات” چاپ شده است (پنجمین رساله) و ترجمه ی عبری از آن نیز در دست است.”(تاریخ علوم عقلی:217).
حالا من فکر می کنم که فعلاً برای این جلسه تا همین جا بس است، چون اگر بخواهیم وارد خود بحث ابن سینا بشویم خیلی وقت می خواهد و امروز دیگر میسّر نیست. امروز ما در واقع زمینه ی این موضوع را بررسی کردیم که ببینیم زمان ابن سینا چه آراء دیگری مطرح بوده و نظر ارسطو که پایه و مبناست چه بوده. حالا این را هم بگویم که من در متون فلسفی قبل از ابن سینا چندان صلاحیت ندارم و کار نکرده ام. شاید بد نباشد یکی از دوستان تا جلسه ی بعد این متون را یک مروری بکند تا این زمینه معلوم تر شود و با آمادگی بیشتر وارد بحث خود شیخ بشویم.
درس-گفتارهای الهیات شفا» شرح وتحلیل فصل یکم از مقاله ی یکم فن سیزدهم شفای شیخ » درس-گفتار دوم
پنج شنبه 23.4.84 برابر7 جمادی الثانی 1426
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا محمد خاتم المرسلین و آله الائمة المعصومین
و اللعنة الدائمة علی اعدائهم اجمعین الیوم الی قیام یوم الدین
اما بعد
شیخ می فرمایند:
انّ العلوم الفلسفیّة کما اشیر الیه فی مواضع اخری من الکتب ینقسم الی النّظریّة و الی العملیّة و قد اشیر الی الی الفرق بینهما و ذکر انّ النّظریّة هی الّتی یطلب فیها استکمال القوّة النّظریّة من النّفس لحصول العقل بالفعل و ذلک بحصول العلم التّصوّری و التّصدیقی بامور لیست هی هی بأنّها اعمالنا و احوالنا فیکون الغایة فیها حصول رأی و اعتقاد لیس رأیاً و اعتقاداً فی کیفیّة عمل او کیفیّة مبدأ عمل من حیث هو مبدإ عمل و انّالعملیّة هی الّتی یطلب فیها اوّلاً استکمال القوّة النّظریّة بحصول العلم التّصوّری و التّصدیقی بامور هی هی بأنّها اعمالنا فیحصل منها ثانیاً استکمال القوّة العملیّة بالأخلاق.
تقسیم حکمت به نظری و عملی
حالا ایشان از تفسیمات حکمت و علوم آغاز می کنند و مشروح تر از سایرین در این مورد داد سخن می دهند.اوّلین تقسیمی که ذکر می کنند تقسیم علوم به نظری و عملی است.می فرمایند:علوم فلسفی چنانکه در مواضعی از کتاب های دیگر اشاره شد،تقسیم می شوند به نظری و عملی و نیز اشاره شد به قرق میان آن دو.
اوّل متن را ایضاح کنیم:
قوله مواضع اخری من الکتب
کتاب های دیگر مراد تألیف های دیگر نیست بلکه معنای سنّتی و ساده ی کتاب است و منظور کتاب ها (=بخش ها)ی مختلف خود شفاست. نراقی در شرحش می گوید که این مواضع عبارتند از اوایل منطق و اواسط منطق و اوایل طبیعیات از همین کتاب شفاء(شرح الالهیّات من الشّفاء:4: سطر9-10).
vاستدراک سینوی: عبارت منطق الشّفاء در تقسیم حکمت به عملی و نظری
شیخ می گوید که: و ذکر شد که علوم نظری آنهایی هستند که در آنها استکمال قوّه ی نظری ِ نفس بازجسته می شود. حالا این کجا ذکر شده؟ شیخ در فصل ثانی از فنّ اوّل که منطق است که نراقی منظورش از اوایل منطق همین بود، می فرمایند:
همانا غرض از فلسفه آن است که انسان در حدّی که انسان می تواند وقوف یابد، بر حقایق همه ی اشیاء وقوف یابد. و اشیاء موجود یا این است که وجودشان به اختیار و فعل ما نیست، یا این که وجودشان به اختیار و فعل ماست. و شناخت اموری که از قسم اوّلند “حکمت نظری” نامیده می شود و شناخت اموری که از قسم دومند “حکمت عملی” نامیده می شود. و فلسفه ی نظری را غایت همانا تنها تکمیل نفس است به وسیله ی آنکه دانسته شود و فلسفه ی عملی را غایت تکمیل نفس است، نه فقط به اینکه دانسته شود، بلکه به آن که دانسته شود تا بدان عمل شود. پس غایت فلسفه ی نظری اعتقاد رأیی است که عمل نیست و غایت فلسفه ی عملی معرفت رأیی است که در عمل است. پس فلسفه ی نظری اولی به این است که به رأی نسبت داده شود (منطق الشّفاء،1:12).
ملّاصدرا هم در تعلیقه عین این عبارت را تا همینجا نقل کرده است (تعلیقات الهیّات الشّفاء،1: ) و نراقی نیز پاره ای از این عبارت را آورده است، منتهی ذیل عبارتی دیگر و به سببی دیگر (شرح الالهیّات من الشّفاء، 8 : سطر 3-6) - که آقای دکتر محقّق که کتاب را تصحیح کرده اند، متأسّفانه در خود شفا درست نگاه نکرده اند و نصف عبارت را از گیومه خارج کرده اند.
خب این بود چیزی که ابن سینا می گفت قبلاً ذکر شده. پس مراد ابن سینا ملاک تقسیم حکمت به نظری و عملی است. پس باید در درجه ی اوّل این عبارات منطق شفا را که در اینجا به مثابه ی مقدّمه و لازمه ی این بحث است و علم خواننده به آن مفروض است، بررسی کنیم و توضیح بدهیم.
vتمهید یونانی: تقسیم حکمت از دیدگاه ارسطو
ما هم اینجا یک “کما ذُکِر” داریم؛ ما در درس های بدایه اشاره کردیم که تقسیم معروف فلسفه به نظری – که مشتمل بر ریاضی و طبیعی و متافیزیک است - و عملی – که شامل اخلاق و تدبیر منزل و سیاست است -همیشه به ارسطو نسبت داده می شود.
§نقل مناقشه ی دکتر شرف الدیِن خراسانی
حالا مرحوم آقای دکتر شرف در مقاله ای که درباره ی ارسطو نوشته اند وهم در دائرة المعارف بزرگ اسلامی چاپ شده و هم در مقدمه ی ترجمه ی متافیزیک ایشان، در این انتساب خدشه می کند. من عبارت ایشان را یادداشت کرده ام و می خوانم:
تقسیم بندی فلسفه و روش ارسطو: آنچه درباره ی تقسیم بندی زمینه ها و مسایل فلسفه از دیدگاه ارسطو می دانیم، هیچ یک دقیقاً به خود وی باز نمی گردد. در نوشته های خود او اشاره به یک تقسیم بندی مشخّص را که پایه ی پژوهش فلسفی ارسطو باشد،نمی توان یافت. وی در یک جا مختصراً اشاره می کند که مسایل و قضایای فلسفی را می توان در 3 گروه جای داد: اخلاقیات، طبیعیات و منطقیّات (توپیکا، کتاب 1، فصل 14، ب105، سطر 19). امّا این تقسیم بندی را خود او نیز موقّتی می داند.
از سوی دیگر در مکتب مشّاء و سپس نزد مفسّران و شارحان آثار ارسطو به ویژه نزد نوافلاطونیان یک تقسیم بندی اساسی برای دانش های فلسفی به میان می آید که اصل آن به خود ارسطو بازگردانده می شود.”(متافیزیک، پیشگفتار: چهل وچهل و یک).
بعد ایشان اوّل تقسیم به نظری و عملی را ذکر می کند و بعد تقسیمات هر یک را به همان نحو که همه می دانند. سپس می گویند:
“اشاره های خود ارسطو در نوشته هایش نیز آن دسته بندی دوگانه ی اساسی را تأیید می کند.”(همان: چهل و یک).
و استناد می کنند به عبارتی از متافیزیک. در جایی می گوید: فلسفه به درستی شناخت حقیقت نامیده شده است، هدف شناخت نظری، جقیقت است و از آن شناخت عملی کنش (متافیزیک، کتاب 2، فصل 1، ب993، سطر19،ترجمه ی فارسی: 48).
سپس می گوید که “فلسفه ی عملی نزد ارسطو دو گونه است:یکی آفرینش یا پدید آوردن و ساختن،و دیگری عمل یا کُنش که از این میان نخستین با استعداد و توان هنری-فنّی و دیگری با خواست یا اراده پیوسته است(همان، کتاب 6، فصل 1، ب1025، سطر 22، نیز ترجمه، ص 194).”(همان: چهل و یک)
حالا این را من می خواهم یک بررسیی کنم. اوّلاً کلام ایشان بسیار مضطرب است و ابهام دارد ولی به هر حال چند چیز می شود دریافت: یکی اینکه این تقسیم مال ارسطو نیست و در حوزه ی شارحان او پدید آمده و منظورشان از مشّاء هم به قید قرینه ی “و سپس” و تأخّر شارحان و مفسّران و نوافلاطونیان بر مشّائیان، پیروان یونانی اوّلیه ی ارسطو و شاگردان اوست و نه مشّائیان اسلامی.دوم اینکه اشاره ای به تقسیم علم به نظری و عملی در ارسطو هست و سوم اینکه ارسطو قضایا و مسایل را تقسیم کرده موقّتاً به اخلاقی و طبیعی و منطقی و چهارم اینکه فلسفه ی عملی را تقسیم می کرده به خلق(یا صنع) و فعل یا عمل.
این چهار نتیجه از بیانات ایشان بر می آید و برای این بیان فی المجموع 3 استناد آورده اند.
§نقد مناقشه ی دکتر شرف الدیِن خراسانی
حالا ما اوّل این 3 استناد را باید بررسی کنیم تا ببینیم نتایج آقای دکتر شرف و مناقشه ی ایشان در این انتساب موجّه است یا نه. منتها ما به ترتیب منطقی اینها را می آوریم و نه به ترتیب آقای دکتر. به عمد هم از روی ترجمه ی خود ایشان می خوانیم:
استناد اول: این استناد در حیطه ی تقسیم اوّل است که تقسیم به نظری و عملی است.
ارسطو تنها یک اشاره به تقسیم بندی اوّل دارد که در فصل اوّل از کتاب آلفای کوچک است. می گوید:
”زیرا هدف شناخت نظری حقیقت و هدف شناخت عملی کنش است.”(متافیزیک:ب993).
ببینیم از این استناد چه نتایجی می شود گرفت. خب اوّلاً ارسطو به صراحت و با بیان کلّی و مانند یک قاعده ی قطعی علم را به نظری و عملی تقسیم کرده، ثانیاً هدف های این دوگونه معرفت را بیان کرده است و گفته که هدف شناخت نظری حقیقت و هدف شناخت عملی عمل است و در واقع در صدد بیان هدف است و نه در مقام تقسیم، چه آنکه به قرینه ی عبارت مقدّم که می گوید “فلسفه به درستی شناخت حقیقت نامیده شده است” او در باب هدف فلسفه می خواهد صحبت کند و هم تصوّر فلسفه مفروغ عنه است و هم تقسیم آن به نظری و عملی و معلوم می شود که این تقسیم در ذهن ارسطو قطعی بوده و اینجا برای اوّلین بار و به شکل یک اشاره مطرح نشده است، ثالثاً در واقع یک مبنا و ملاک این تقسیم بندی را هم مشخّص نموده است و آن تمایز به حسب غرض و هدف است. و این نتیجه در مباحث بعدی به درد ما خواهد خورد.
استناد دوم: این استناد در باب تقسیم فلسفه به اخلاق و منطقیّات و طبیعیّات است. خب در جدل هم می گوید: ”ولی اگر گرته وار به تصوّر بیاوریم از قضایا و مسأله ها سه بخش وجود دارند:زیرا یک بخش قضیّه های اخلاقی است، بخش دیگر قضیّه های طبیعی و بخش سوم قضیّه های منطقی”(توپیکا: 105ب). بعد مثال می زند و بعد می گوید: ”و نیز به همین سان است درباره ی مسأله ها.-و امّا چگونگی هر یک از بخش هایی که هم اینک یاد شد را نمی توان به آسانی با تعریف آنها قرار داد؛ بلکه باید کوشید تا هر یک از آنها را از راه ممارست در استقراء بر شناخت، بدین سان که آنها را در پرتو الگوهایی که در بالا آمدند، ملاخظه کرد.”(همان).
حالا باید دید که از این استناد چه نتایجی می توان گرفت؛ اوّلاً آنچه که ارسطو تقسیم می کند قضایا هستند و حتّی مسایل را اگر چه اوّل که تقسیم را بیان می کند همراه قضایا می آورد، امّا در واقع اوّل قضایا را تقسیم می کند و بعد می گوید که این تقسیم شامل مسایل هم می شود، امّا فراموش نکنیم که علم هم چیزی جز مسایل و قضایای خویش نیست و در واقع این تقسیم تقسیم علم هم هست تا حدّی. ثانیاً معلوم می شود که این عبارت شرف که خودش هم این تقسیم را موقّتی می دانسته گرچه کمی تند است ولی خیلی هم بیراه نیست، چون می گوید که نمی توان این بخش ها را به راحتی تعریف کرد و باید آنها را با استقراء ولی با همین الگوی تقسیمی بررسی کرد. امّا دقّت که کنیم معلوم می شود که ارسطو تقسیم را موقّتی نمی دانسته و الّا نمی گفت که “بر مبنی همین الگو ملاحظه گردد”، بلکه تنها می گوید که استقراء مصادیق چون هنوز تمام نشده است، نمی توان هر یک از این بخش ها را دقیق تعریف کرد، امّا این تقسیم سر جای خودش است. ثالثاً معلوم می شود که ارسطو یک جا و از یک دید علم را به نظری و عملی تقسیم کرده و یک جا به اخلاق و منطق و طبیعیات و اینها را جدا جدا انجام داده، نه اینکه به ترتیب علم را تقسیم کند به نظری و عملی و بعد هر یک را تقسیم کند به شعبه هایی که می دانیم، چون اینجا یک علم عملی را کنار دو علم نظری آورده است، رابعاً معلوم می شود که چندان وجهی ندارد که آقای دکتر شرف این عبارت را با آنکه نقل کرده اند،جدّی نگرفته اند و جزو تقسیم نیاورده اند. به هر حال از اینجا بر می آید که دست کم ارسطو به یک تقسیمی هم قایل بوده که اخلاق و طبیعیّات و منطق از قسیم های آنند و عبارت چون شاهدی بر حصر در اینها به دست نمی دهد، اینطور بیان کردم ولی اگر حتّی به حصر هم بفهمیم باز یک تقسیم سه گانه است که ارسطو خود آورده است.
استناد سوم: این استناد در باب تقسیمی در فلسفه ی عملی است. این را آقای دکتر شرف نقل نکرده اند و تنها آدرس که داده اند سطر 22 از ب 1025 را گفته اند. حالا ما کمی از جلوترش هم می خوانیم. ارسطو در فصل اوّل از کتاب اپسیلن متافیزیک می گوید: ”همچنین از آنجا که دانش طبیعی نیز اتّفاقاً به جنسی از موجود می پردازد، (زیرا پژوهش آن گونه جوهر است که مبدأ حرکت و سکون در خودش یافت می شود،) آشکار است که دانشی است نه عملی و نه سازنده. زیرا مبدأ چیزهای ساخته شده در خود سازنده است، که یا عقل است یا هنر(فن) و یا گونه ای از توانمندی؛ و مبدأ کرده ها در کننده است، که همانا اختیار یا گزینش سنجیده است؛ زیرا آنچه کرده شد و آنچه گزیده شد یکی است. بنابرین اگر هر اندیشه ای یا عملی، یا سازنده، یا نظری است، پس دانش طبیعی گونه ای از دانش نظری خواهد بود؛ امّا نظر درباره ی آن گونه موجود که می تواند به حرکت آید؛ و نیز تنها درباره ی آن گونه جوهر که بر حسب تعریف – یا بر حسب مفهوم (یعنی بر حسب صورت)- اکثراً جدای از مادّه (مفارق) نیست.”(ب1025،سطر 19 تا 29).
حالا من به عمد هم از روی ترجمه ی خود ایشان خواندم و نه از روی یونانی. در درجه ی اوّل از این پاره هم دوباره همان تقسیم اوّل که تقسیم به نظری و عملی بود بر می آید و ثانیاً آن گونه که ایشان می گوید ارسطو فلسفه ی عملی را دو قسم می کند که یکی خلق است و یکی فعل،چنین چیزی در صراحت ارسطو نیست.
اینها در انتقاد از نظریّات آقای دکتر شرف بر مبنای مستندات خودشان بود،یعنی ما تنها اشکال های ایشان را جواب گفتیم، امّا برای قبول نظریّه ی مشهور طبعاً باید خود آثار ارسطو را نگاه کنیم و ببینیم چه پیدا می کنیم و اینجا بیش از این اثبات نکردیم که 2 تقسیم را ارسطو خود کرده؛یکی تقسیم به نظری و عملی و یکی هم تقسیم به اخلاقیات و منطقیات و طبیعیّات.
حالا اینجا ما مجبور می شویم به آقای شرف به نحو جدّی انتقاد کنیم. ایشان که خودش متافیزیک را ترجمه کرده چگونه صفحه ی بعد از همین مستند آخر خود را ندیده؟ می گویند بعضی جاها آدم بی دقّت می شود ولی یک چیزهایی دیگر آنقدر غریب است که نمی توان از آن گذشت و به واقع مصداق عدم تعهّد علمی و فقدان وجدان تحقیقی است. آخر در کجای عالم یک مترجم اثر فلسفی پیدا می شود که خودش کتاب را درست نخوانده باشد؟
ببینید ایشان برگ ب 1025،سطر 22 را آدرس داده. حدود ده سطر بعد ارسطو می گوید- و این را هم باز از روی ترجمه ی خودشان می خوانم: ”بنابرین از اینجا می توان پی برد که فیزیک نیز گونه ای از دانش نظری است.امّا دانش ریاضی نیز نظری است.”(ب 1025،سطر 10).
باز چند سطر بعد می گوید که: ”امّا دانش نخستین الخ”. حالا اینها که خود ارسطو نوشته و نشان می دهد که او صراحتاً دانش نظری را تقسیم کرده به ریاضی و طبیعی و فلسفه ی اولی، اینها را آقای دکتر شرف که خودش ترجمه کرده چگونه ندیده واللّه اعلم. امّا این از نظر بنده مثال بارزی است بر بی وجدانی علمی که در ایران حتّی در مشاهیر و معاریف هم امر غریبی نیست، الّا اینکه به این غرابت دیگر ندیده بودم.
حالا از این جالب تر سطر بیستم همین صفحه ی متافیزیک است که ارسطو می گوید: ”بنابرین فلسفه های نظری بر سه گونه اند: ریاضی، طبیعی، الهی.”و کلّی هم در این باب توضیح می دهد. ببینید من آقای دکتر شرف را از نزدیک هم می شناختم و تازه هم فوت شده است، امّا وجدان اجازه نمی دهد که آدم این چیزها را اغماض کند و به سکوت بگذراند.
ببینید من این انقاداتی که به مرحوم آقای دکتر شرف الدّین خراسانی کردم، توقّع دارم که بر چیزی حمل نکنید. ماهایی که در حوزه پرورش یافته ایم اصولاً قدر استاد و ارج سلف را می دانیم و معمولاً من در دفاع از مؤلّفان و استادان گوناگون مورد طعنه ی همه هستم که دفاع غیر ضروری هم می کنم.و هیچ ربطی هم به این ندارد که ایشان از حوزه نیست و از این قبیل چیزها. مگر آقای دکتر قوام مال حوزه است که من این همه احترام می گذارم و هرچه درس بدهد حاضر می شوم و هر کلامی که از دهانش بر می آید در خودم هضم می کنم و در ذهنم حک می کنم؟ به این چیزها ربطی ندارد. فرق اینجاست که آقای خراسانی با ترجمه ی متافیزیک از یونانی ادّعای بزرگی کرده در آموزش فلسفه، امّا حتّی همان کتاب را هم درست نخوانده. امّا قوام تا حالا به جز ترجمه فقط یکی دو مقاله چاپ کرده و پایان نامه اش و ادّعایی ندارد، در عوض متون یونان و متون فلسفه ی ما را آنقدر با اتقان و دقّت و حوصله خوانده که هم در تحقیق مطلب و تقریر مبحث یگانه است و هم خودش فکر کردن یاد گرفته و در فلسفه مجتهد شده. من بارها دقّت کرده ام و نتایج و برداشت های ایشان را با منابع موجود سنجیده ام و معلوم شده که ایشان مطلقاً مقلّد نیست و در فهم فلسفه و فلسفه اندیشی روی پای خودش ایستاده است. این است که احترام می گذارم.
vبازگشت به تمهید یونانی: تقسیم حکمت به نظری و عملی
خب، از این شقشقه ها بگذریم، بحث در تقسیم علوم از دیدگاه ارسطو بود و فلسفه ی نظری تا حدّی مشخّص شد. لا اقل در قسمت فلسفه ی نظری اثبات شد که تقسیم از خود ارسطوست. حالا من اینجا نه قصد این را دارم که کاملاً دیدگاه ارسطو در تقسیم علوم را تبیین کنم و نه امکان این کار را دارم- به سبب همان نبودن یادداشت هایم، ولی یک کلّیاتی باید معلوم شود، چون به هر حال فلاسفه ی مشّاء و به ویژه فارابی و ابن سینا در همه ی مسایل محورشان ارسطو است و حول افکار او مطالب و مباحث خود را بیان می کنند.
مرحوم آقای بروجردی می فرمود که فقه شیعه چون در جواب و در برابر فقه اهل سنّت بیان می شده در واقع به منزله ی حاشیه و هامشی بر فقه اهل سنّت است و لذا لازمه ی درک عمیق آن تسلّط بر قفه اهل سنّت است. حالا من این را در مورد ابن سینا و مشّائیون می گویم؛ اینها و به ویژه ابن سینا و فارابی به عنوان یک حاشیه و بازاندیشی ارسطو باید نگریسته و مطالعه شود و از این جهت من یک اصراری دارم که حتماً در هر مورد اوّل رأی ارسطو معلوم شود.
§مرحله ی اوّل تمهید یونانی: پیشینه ی افلاطونی
حالا اوّل ببینیم افلاطون چه زمینه ای به دست ارسطو داده است:
افلاطون در کتاب هفتم جمهوری عباراتی در تقسیمات علوم دارد که در ایران لا اقل معمولاً توجّه نشده و انگار نه انگار که افلاطون در باب تقسیم علوم حرف هایی دارد.
امّا حتّی قبل از آن نیز در کتاب های دوم و سوم جمهوری به موسیقی و ورزش پرداخته است.
در جمهوری ریاضیّات را بر آن می افزاید و آن را تقسیم می کند به علم حساب، هندسه ی فضایی و مسطّح، نجوم و هارمونی. سپس هم دیالکتیک و فلسفه را می آورد.
منتهی افلاطون این علوم را در رابطه با سربازان بررسی می کند و آنها را در تربیت می آورد. به نظر او پس از فراغت از ریاضی باید سربازان دو یا سه سال صرف ورزش کنند(ب537). سپس بین بیست تا سی سالگی درباره ی همه ی موضوعاتی که مشتّت آموخته اند تعلیم منسجم ببینند و با معنای وجود نیز آشنا شوند (ب537-س537). سپس میان سی تا سی و پنج سالگی اوّلین تمهید در تعلیمات دیالکتیک را خواهند داشت(س537-د537). سپس پانزده سال را در ارتش و سمت های مدنی به عنوان سرباز، پاسدار و قانون گذار خواهند زیست(ای539-آ540). تازه در سنّ پنجاه نیازمند تصویری از خدا خواهند بود و وقت خویش را از این پس میان فلسفه ی بالاترین نظام و حکومت در بالاترین سمت تقسیم خواهند کرد.
خواندن و پژوهیدن عمیق این عبارات محلّ حاجت ما نیست، امّا من فهم خودم را خلاصه می کنم:
1.علوم در تقسیم اوّلیّه تقسیم می شوند به: الف.موسیقی، ب.ورزش، ج.ریاضیّات، د.آشنایی با معنای وجود(که البتّه نام علم بر آن نمی نهد)، ه.دیالکتیک، و.فلسفه
2.افلاطون برای هر علمی سنّی معیّن می کند و علوم را در طول هم بر می شمارد.
3.افلاطون ریاضی را نیز تقسیم می کند به: الف.علم حساب، ب.هندسه ی فضایی، ج.هندسه ی مسطّح، د.نجوم، ه.موسیقی- و هر یک را “علم” می نامد.
4.با ملحوظ کردن آنکه در تقسیم اخیر موسیقی را ذیل ریاضیّات آورده و اینکه معنای وجود هم در وافع جزو فلسفه است، تقسیم افلاطون می شود: الف.ورزش، ب.ریاضیّات، ج.دیالکتیک، د.فلسفه
5.در عین حال باید دقّت داشت که افلاطون ورزش را تا جایی که یاد دارم بیشتر تربیت نامیده و صراحتاً علم ننامیده- البتّه من الآن به متن یونانی دسترس ندارم و باید تحقیق شود. امّا اگر اینطور باشد، پس علوم او می شوند: الف.ریاضیّات، ب.دیالکتیک، ج.فلسفه.
6.من بر عکس نیکولاس پاپاس(Plato and the Republic:120) فکر می کنم که باید حساب کتاب های دوم و سوم جمهوری را از کتاب هفتم جدا کرد، چون در واقع دربخش اوّل او با توجّه به سنّت حاکم بر آموزش و پرورش در یونان وارد شده است و نام بردن او از ورزش و موسیقی و داستان ها را نمی توان به تقسیم علوم تفسیر کرد. لذا مستند ما در باب تقسیم علوم همان کتاب هفتم جمهوری خواهد ماند.